تحلیل ساختار مقالات ناعلمی در علوم انسانی
سید حسن اسلامی اردکانی
فصلنامه علمی – پژوهشی روش شناسی علوم انسانی، س 19، ش 75 – 74، بهار و تابستان 1392،صفحات 91 - 119
چکیده
برخی از مقالاتی که در مجلات علمی ـ پژوهشی منتشر می شوند، در عین رعایت ضوابط صوری مقالات علمی ـ پژوهشی، فاقد جنبه پژوهشی و علمی اند، تا جایی که خواندن و نخواندن آنها، از نظر علمی یکسان است وچیزی از آنها نمی توان آموخت. حال آن که این مسئله خلاف تعریفی است که از مقالات علمی ـ پژوهشی به دست داده شده است و بر جنبه بدیع و نوآورانه بودن آنها تأکید شده است. مقاله حاضر با بررسی ده ها مقاله از این دست، کوشیده است منطق حاکم بر ساختار آنها را به دست آورد.
نویسندگان این مقالات، به سبب یا در کنار نداشتن مسئله پژوهشی واقعی، می کوشند با به کارگیری شیوه های خاصی، همچون منطق تکه نویسی یا کولاژ و تکثیر ناموجه منابع، مقالاتی تولید کنند که جز صورتکی از مقالات علمی ـ پژوهشی نیستند. در این نوشته این منطق آماساندن و فربهی دروغین، تحلیل و مؤلفه های آن بیان و راه غلبه برآن، که توجه به محتوای مقالات در کنار مسائل صوری است، بازگو شده است.
واژگان کلیدی: اخلاق پژوهش، تولید علم، جامعه علمی، مقالات علمی پژوهشی، آسیب شناسی مقالات علمی پژوهشی.
1. درآمد
نشانه خوبی از رشد علم و چرخش دانش باشد، شاهد برخی مقالات منتشر شده در این مجلات هستیم که به ظاهر از صافی های علمی گذشته و جواز نشر گرفته است، با این حال پس از خواندن آنها احساس می کنیم با پیش از خواندنشان هیچ تفاوتی از نظر معرفتی نکرده ایم و جز زمان از دسته رفته و سرمایه از کف داده، چیزی به دست نیاورده ایم. این در حالی است که به نظر می رسد این مقالات همه ویژگی ها و شرایط مقالات علمی ـ پژوهشی را دارند؛ یعنی دارای چکیده، کلیدواژه، فرضیه، روش پژوهش، دامنه، نتایج و یافته ها، و سرانجام کتابنامه ای پر و پیمان هستند. با این همه هیچ خصلت پژوهشی ندارند و به نظر می رسد که از روح علمی بهره ای نبرده اند. تفاوت هنگامی آشکار تر می شود که این مقالات را با مقالاتی بسنجیم که فاقد همه این ویژگی های معیارین مقالات علمی ـ پژوهش هستند و در عین حال محققان آنها را با دقت می خوانند، از آنها بهره می برند، به آنها استناد می کنند، و با سرفرازی در منابع آثار خود می آورند. برای مثال، مقاله «تحقیق درست» (زرین کوب، 1371) حدود هشت صفحه است و بیش از پنجاه سال از نشر آغازین آن می گذرد، هیچ ارجاعی، چه درون متنی و چه برون متنی ندارد، فاقد سوتیتر، چکیده، کلیدواژه، فرضیه تحقیق، شیوه و دامنه، و نتیجه گیری است. با این همه، از غالب مقالات علمی ـ پژوهشی ضریب تأثیر بالاتری داشته است و اگر بخواهیم تنها ارجاعاتی را که به این مقاله شده است، فهرست کنیم، به احتمال قوی از تعداد صفحات این مقاله بیشتر خواهد شد. هنوز هم پس از نیم قرن می توان از این مقاله نکته ها آموخت. مقالات همچنان نکته آموز مجتبی مینوی، محمد قزوینی و علامه سید محمد حسین طباطبایی نیز در عین فقدان ضوابط صوری مقالات علمی ـ پژوهشی، از عمده آنها برتر هستند.
به واقع، بخش قابل توجهی از مقالاتی که امروزه در مجلات علمی ـ پژوهشی منتشر می شود چون جنینی به شمار می رود که مرده زاده شده است و به محض تولد باید دفنش کرد. این جنس نوشته ها را می توان مقالات ناعلمی ـ پژوهشی خواند. مقصود توهین یا بر چسب زدن نیست، بلکه هدف تفکیک آنها از مقالاتی است که واقعاً علمی ـ پژوهشی هستند. به تعبیر دیگر هدف تفاوت نهادن میان فربهی و آماس[1] در عرصه علمی است.
2. پیشینه
محققان متعدی به آسیب های گوناگونی که دامنگیر مقالات علمی ـ پژوهشی شده است پرداخته و هر یک از زاویه خاصی این مسئله را کاویده اند. برای مثال، داوری اردکانی، با نگاهی کلی و بدون ورود به جزئیات و تعیین مصداق ها، اصولاً در کارآیی مقالات علمی ـ پژوهشی و روند ارسال آنها برای درج در مجلات خارجی فهرست شده در پایگاه های خاص، تردید جدی می کند و از خلط بین توسعه علمی و تکثیر مقالات پرهیز می دهد و می نویسد: «پیشرفت علم را در ظاهرترین صورت آن، یعنی در افزایش تعداد مقالات دیده اند و این کم اعتبارترین شاخص و ملاک را ملاک مطلق و قطعی علم تلقی کرده اند» (1386، ص3). سخن اصلی وی آن است که تولید علم از طریق نوشتن مقالات علمی ـ پژوهشی و ارسال آنها برای چاپ در مجلات خارجی که رتبه ISI دارند، حاصل نمی شود و اعتباد «شبه دینی به ISI و مجله علمی ـ پژوهشی» خطا است (همان، ص5).
در برابر، لطف آبادی (1386)، به گونه ای روشمند به تحلیل مقالات علمی ـ پژوهشی عرصه روان شناسی دست می زند و با بررسی 78 مقاله روان شناختی که در چهارده نشریه علمی ـ پژوهشی کشور منتشر شده است، نتیجه می گیرد عمده آنها از فلسفه پوزیتیویستی پیروی می کنند. همچنین سپند روحانی با بررسی نظام مند مقالات علمی ـ پژوهشی در حوزه تاریخ، و اشاره به آفت «ماراتن کسب امتیاز» (1391، ص26) در میان استادان که موجب افزایش حیرت انگیز تعداد مجلات و مقالات علمی ـ پژوهشی شده است، از سلطه کمیت گرایی و به حاشیه راندن مسائل علمی سخن می گوید و خواستار بازاندیشی جدی در این مسئله می شود.
نزدیک ترین نگاه به رویکرد نگارنده در این نوشته، نگرش صلح جو (1387) است. وی با استناد به تجارب کاری خود، نتیجه می گیرد عمده مقالات علمی ـ پژوهشی کشور در واقع فاقد محتوای علمی هستند و تنها به صورت بسنده کرده اند. نویسندگان به دلیل بضاعت اندک خود در زبان و علم، صرفاً «صورت» و«ساختار» مقالات علمی خارجی را تقلید می کنند.
وی بدون آن که از مقالات خاصی نام ببرد، آسیب های آنها را در این چند مقوله می گنجاند: 1) انتخاب عنوان طولانی و بیش از حد ریز شده؛ 2) نداشتن چکیده مناسب و تمام نما؛ 3) نام بردن از روش های پژوهش که عمدتاً برای مرعوب کردن خوانندگان است، نه روشی که نویسنده در واقع به کار برده باشد؛ 4) استفاده از کلید واژه های غیر دقیق؛ 5) شماره گذاری بیش از حد در متن؛ 6) استفاده از جدول و نمودار، بی آن که کارکرد علمی داشته باشد؛ 7) زبان مبهم و دشوار خوان که زاده بضاعت اندک نگارندگان یا خودنمایی آنان است؛ و 8) وجود منابع نامناسب واستناد در جایی که نیاز به استناد نیست، تا جایی که این منابع عمدتاض نقش تزیینی دارند. وی با تحلیل مفصلی شماری از این مقالات علمی ـ پژوهشی را «مصداق واقعی مَثَل آفتاب لگن هفت دست، شام و ناهار هیچ» می داند (همان، ص62).
نگارنده در عین پذیرش دیدگاه کلی این محققان، در پی نشان دادن ساختار حاکم بر این دست مقالات از طریق بررسی و تحلیل آنها بوده است. همه نمونه های انتخاب شده واقعی و بدون دستکاری یا اغراق بوده است و از میان صدها مورد به عنوان نمونه تیپکال این سنخ مقالات انتخاب شده است. در عین حال برای رعایت حرمت افراد از تصریح به نام نویسندگان یا محل نشر این مقالات خودداری شده است.
3. سرشت مقالات علمی ـ پژوهشی
امروزه یکی از شاخص های اساسی رشد و دانش آفرینی میزان مقالات علمی ـ پژوهشی به شمار می رود و پژوهشگران و عمدتاً استادان دانشگاه می کوشند در کارنامه خود تا حد ممکن تعدادی از آنها را داشته باشند. اهمیت این مقالات در حدی است که، به نوشته حمیدی زاده، در مجامع علمی، «تنهای راه تولید علم جدید» به شمار می رود و گسترش دانش در گرو نگارش آنها و وجودشان «بیانگر پویایی، بقا، و توسعه دوره های آموزشی و سطح علمی جامعه دانشگاهی است» (حمیدی زاده، 1383، ج1، ص291).
اهمیت روز افزون این جنس مقالات، علاوه بر ابعاد معرفتی خود، دلایل اجتماعی متعددی دارد، مانند امتیازات مادی، اعتبار اجتماعی و مهم تر از همه مشروط شدن ارتقای علمی به داشتن آنها. مجموع این دلایل موجب رقابت گسترده ای برای تولید چنین مقالاتی شده است که در کنار محاسن خویش، آفاتی در پی داشته است تا آن جا که مایه نگرانی جدی شده است.
اما چه چیزی مقالات علمی ـ پژوهشی را از جز آنها متمایز می کند؟ «آیین نامه تعیین اعتبار مجله های علمی کشور وزارت علوم، تحقیقات و فناوری»، به جای به دست دادن ضوابطی محتوایی یا صوری برای شناسایی این سنخ مقالات، صرف مقبولیت آنها را ملاک اصلی می شمارد و اعلام می دارد: «مقاله هایی که جامعه علمی آن را پژوهشی تلقی کند، اعم از پژوهش های بنیادی، کاربردی یا توسعه ای» پژوهشی به شمار می روند (بهاءالدین، 1386، ص475). در عینحال مجلات علمی ـ پژوهشی را مجلاتی می داند که «حاوی اطلاعات و یافته های پژوهشی» باشد (همان، ص478). بدین ترتیب، به جای تحلیل ماهیت مقالات علمی ـ پژوهشی، عنصری بیرونی، یعنی مقبولیت ملاک قرار گرفته است. با این همه، برخی کوشیده اند تعریفی روشن از این مقالات به دست دهند.
از نظر فتوحی، «مقاله پژوهشی تلاش برای پاسخ به سؤالی است که هیچ کس تاکنون برای آن پاسخی ارائه نداده است» (1385، ص90). وی با به دست دادن چنین تعریفی مضیق و تأکید بر آن که چنین مقالاتی باید در عین داشتن ساختاری استدلالی، حاصل پژوهشی تازه باشد که به دست شخص محقق صورت گرفته باشد، چهار ویژگی برای آنها بر می شمارد که عبارتند از: 1) مسئله آن روشن و محدود باشد؛ 2) ارزش صرف وقت داشته باشد؛ 3) به ارتقای دانش و آگاهی علمی کمک کند؛ و 4) بحثی تازه و هدفمند داشته باشد(همان، ص 90-91).
همچنین مجلات علمی ـ پژوهشی معمولاً در صفحه راهنمای نگارش و ارسال مقالات خود به شکل های گوناگونی بر ویژگی های مقالات علمی ـ پژوهشی تأکید می کنند و آنها را به طور غیر مستقیم بر می شمارند. برای مثال، گاه تأکید می شود «مقاله برآمده از یک کار اصیل پژوهشی و دارای ویژگی دانش افزایی باشد» (مطالعات ملی، 1391، شماره 49) یا آن که « به ارائه یافته های جدید پژوهشی یا ارائه نظریات یا روش جدید در حل مسائل و توسعه علم بپردازد» (حکومت اسلامی، 1390، شماره 61) و یا « به صورت ابتکاری، مستدل، به روز و با استفاده از منابع اصیل و معتبر و با رعایت اصول نگارشی تألیف گردد» (حکمت سینوی، 1390، شماره45). با مرور این تعاریف، شاهد تکرار قیدهایی چون « حاصل پژوهشی بدیع»، «ابتکاری»، « به روز بودن»، « استناد به منابع اصلی و جدید» و مانند آنها هستیم.
حال می توانیم برای پیشبرد بحث تعریفی موقت از مقالات علمی ـ پژوهشی به دست دهیم و بگوییم «مقاله علمی ـ پژوهشی حاصل پژوهش شخصی پژوهشگر، یا پژوهشگران، برای پاسخی تازه به سؤال تحقیق یا نقادی پاسخ های موجود، یا ارائه راهی نو برای بررسی مسئله تحقیق، و یا پرتوافکندن بر جنبه تازه ای از مسائل و گستردن آفاق دانش است». از این منظر، محقق با پرسشی جدی مواجه می شود، می کوشد بدان پاسخی تازه دهد، یا نشان دهد پاسخ های موجود کارآیی ندارند، و یا می توان راهی تازه برای پاسخ گویی پیمود. وی پس از آن که تحقیق خود را انجام داد، حاصل آن را در قالب مقاله علمی ـ پژوهشی برای متخصصان و صاحب نظران عرضه می کند و آن را به داوری آنها می سپارد.
با این تعریف، می توان عناصر اصلی مقاله علمی ـ پژوهشی را این گونه تعیین کرد: 1)پرسشی جدی، 2)تازگی و اصالت، 3) روشمندی در پژوهش، 4) ساختار مناسب در ارائه، و سرانجام 5) عرضه بر متخصصان. این چند عنصر اساسی مقالات علمی ـ پژوهشی را از مقالات عمومی، ترویجی، دایره المعارفی، آموزشی، تبلیغی و مانند آنها متمایز می کند. فقدان هر یک از این ویژگی ها موجب آن می شود تا از مقالات علمی ـ پژوهشی چیزی جز صورت بر جای نماند. نکته اصلی آن است که تقریباً همه مقالات (نا) علمی ـ پژوهشی فاقد همه یا برخی از عناصر بالا هستند. به این معنا که یا پرسشی جدی ندارند، یا فاقد اصالت و تازگی هستند و یا برای متخصصان نوشته نشده است و گویی دانشجویان را مخاطب خود ساخته اند. با این حال، این مقالات متأسفانه به گونه ای طراحی و نوشته می شوند که در مجلات علمی ـ پژوهشی منتشر می گردند و امتیازات لازم را برای صاحبانشان فراهم می کنند و در عین حال مایه رکود علمی و آسیب جدی در عرصه تحقیق و دانش آفرینی می گردند.
4ـ ویژگی های مقالات ناعملی ـ پژوهشی
نگارنده سالیانی است که از سه جهت با مجلات تخصصی و مقالات علمی ـ پژوهشی سرو کار دارد. نختست در مقام نگارنده این سنخ مقالات همواره دغدغه شناخت و رعایت معیارهای لازم در نگارش چنین مقالاتی داشته است. دوم، و در پی آن، کوشیده است همواره مقالات علمی ـ پژوهشی مرتبط با کار خود را بخواند یا مرور کند، و سوم آن که در مقام داور مقالات متعددی را که برای نشر در مجلات علمی ـ پژوهشی ار سال شده داوری کرده و در این مدت کوشیده است به دقت ملاک های خود را برای قبول یا ردّ این قبیل مقالات مشخص و اعلام کند. این تجربه سه جانبه و کوشش برای فهم و به دست دادن معیارهایی که مقالات علمی ـ پژوهشی اصیل را از مقالات بدلی متمایز سازد، نگارنده نوشته حاضر را به نتایجی رسانده است که بخشی از آن در این نوشته آورده می شود. حال در این جا، می کوشیم ساختار این قبیل مقالات بدلی را بر اساس شش محور و شاخصه زیر بررسی و تحلیل کنم:
- عنوان های کلی
- سلطه منطق کولاژ
- استفاده نادرست از منابع
- گسست از جامعه علمی
- غیاب نویسنده
- پرهیز از داوری
1ـ4. عنوان های کلی
آشکار ترین ویژگی مقالات علمی ـ پژوهشی واقعی آن است مسئله ای مشخص و محدود داشته باشند و این مسئله حتی الامکان باید در عنوان منعکس گردد. اما نویسندگان مقالات ناعلمی ـ پژوهشی، به دلیل آن که اساساً فاقد مسئله هستند، عناوین کلی و عام را ترجیح می دهند. با خواندن این عناوین اصولاً مطلبی عاید خواننده نمی شود و در نمی یابد که نویسندگان چه موضعی دارند و در مقالات خود در پی ردّ و اثبات چه مطلبی هستند؛ همان گونه که خواندن خود مقالات چنین است.
کافی است به عنوان های زیر، که از میان صدها عنوان از مجلات علمی ـ پژوهشی استخراج شده است، توجه کنیم:
«رابطه علیت»، « کشف و شهود عرفانی»، «زبان قرآن»، «قسامه»، «راه های ثبوت هلال»، «پول و احکام فقهی آن»، «وفای به عهد»، سخنی در اجتهاد»، «زنده به گور کردن دختران در میان اعراب جاهلی»، «جستاری در نسخ شرایع آسمانی»، «ملاحظاتی در باب حرکت جوهری»، «درباره مکتب تفکیک»، «نخستین مراحل ورود اسلام به هند»، «آداب جنگ یا تقوای جنگی در اسلام»، «نگاهی بر وهابیت»، «چشم اندازی به آراء فیلسوفان پیرامون طبیعت»، « اسباب صدور حدیث»، «عقل و حیرت»، «سقط جنین حرمت یا جواز»، «قاعده نفی سبیل»، « حجیت ظواهر آیات قرآن کریم»، «منطق و عقلانیت»، « وحی و رسالت نبوی»، «نیاز به تفسیر، ذاتی یا عرضی؟»، «ضمان ما لم یجب»، «نکاح معاطاتی»، «اسمان ها درقرآن».
خواننده با دیدن عنوانی مانند«رابطه علیت» اصولاً نمی داند که چه چیزی قرار است بخواند. نویسنده نیز می تواند ذیل این عنوان هر چه خواست از اثبات تا نفی آن بنویسد. همچنین عنوان های «سخنی در اجتهاد» یا «ملاحظاتی درباب حرکت جوهری» به نویسنده آزادی عمل می دهند تا به هر سمتی خواست پیش برود و مسیر شخصی را دنبال نکند. معمولاً در این دست مقالات همان مطالبی را می توان یافت که در کتاب های آموزشی همان رشته ها دیده می شود و از این جهت هیچ متخصصی از آنها طرفی نخواهد بست. لذا این مقالات به دلیل نداشتن مسئله ای مشخص، طبیعتاً نظر متخصصان را نیز جلب نخواهد کرد. در نتیجه، برخی متخصصان، به نوشته زیبا کلام، بایت مجلات عمومی و فاقد رتبه علمی ـ پژوهشی پول می دهند و شماری از مقالاتشان را «با ولع» می خوانند، اما نگاهی به برخی مجلات علمی ـ پژوهشی نمی کنند، تا جایی که این مجلات پس از یکی دو سال خاک خوردن در انبارها و زیر پله ها مسیر خمیر شدن در پیش می گیرند (زیبا کلام، 1388، ص55). در یکی از این مقالات با نام «چیستی فلسفه دین»، نویسنده با معرفی این عرصه معرفتی این مباحث را پیش می کشد: « تعریف فلسفه دین»، « دو تعریف از فلسفه دین»، «فلسفه دین و پژوهش های دینی»، «فلسفه دین و الهیات فلسفی»، «فلسفه دین و کلام»، «تفاوت های فلسفه دین و کلام»، « کلام جدید»، «کلام جدید ادامه کلام قدیم»، «کلام جدید به عنوان علم مستقل»، و «معرفت شناسی دینی و فلسفه دین». در واقع، این مقاله هیچ مسئله معینی را دنبال نمی کند و مناسب کسانی است که برای بار اول نام فلسفه دین به گوششان می خورد. اما برای کسانی که قرار است این قبیل مقالات علمی ـ پژوهشی را بخوانند، یعنی متخصصان، این بحث ها از فرط تکرار نخ نما شده اند. زیرا در آثار مقدماتی فلسفه دین، عمده این مباحث به شکل مناسب تری آمده است.
2ـ4. سلطه منطق کولاژ
هنگامی که نویسنده مسئله ای جدی نداشته باشد، منطقاً نمی تواند مسیر مشخصی را نیز دنبال کند و مباحث لازم را به شکلی مقبول و در ساختاری مناسب سامان دهد. در ��تیجه، خواسته و ناخواسته به تعبیر رایج «رطب و یابس» را به هم می پیونددد و از منطق تکه کاری یا کولاژ نویسی بهره می گیرد. نمونه «درخشان» کار بست این شیوه را در مقاله «مقدمه ای بر روش پژوهش با رویکرد کاربردی به رساله نویسی در علوم انسانی» می توان دید. این مقاله با بحث از تحول در آموزش عالی و «تأملی در باب روش تحقیق در حوزه علوم انسانی و رساله های کارشناسی ارشد و دکتری این رشته در حوزه و دانشگاه» آغاز می شود. آنگاه تأکید می شود«نگرش به روش تحقیق از زمان هبوط انسان، آغاز» شده است. در پی آنف روش های آموزش و پژوهش یا «روش پداگوژی»، « روش آنداراگوژی» و «روش سینرگوژی» طی دو صفحه معرفی می گردد. سپس « مراحل تکامل شخصیت علمی» طی یک صفحه بیان می گردد. مسئله تحقیق و «ویژگی های یک مسئله تحقیق» به دنبال آن می آید. در پی آن « پیشینه بحث» طی چهار صفحه آورده می شود و ذیل «علم و تحولات آن» از آینشتاین، فرانسیس بیکن، آگوست کنت، هربرت اسپنسر، ملویل دیویی و نظریاتشان سخن می رود. در مرحله بعد، طی دو بند «نظریه» و مفهوم آن بحث می شود و سپس نوبت به «واژه تحقیق» می رسد، و تصریح می شود که: «واژه تحقیق مصدر باب تفعیل است و در لغت به معنای [...] به کار رفته است.» پس از شرح کشافی درباره این واژه، «روشمندی در پژوهش های علوم انسانی» طی یک صفحه بیان می شود و سپس سوتیتر «اهمیت رساله در تحصیل» چشم خوانندگان را به جمال خود روشن می سازد. بعد از آن نوبت به عنوان «اهداف پایان نامه و رساله روشمند» می رسد. در پی آن، به ترتیب «ویژگی های روش تحقیق»، « ویژگی های پژوهش روشمند»، «نحوه انتخاب موضوع پژوهش علمی»، «ویژگی های طرح پیشنهادی تحقیق»، « کتاب شناسی منابع»، «ویژگی های یک پژوهش روشمند»، « تهیه چکیده رساله»، «مقاله پژوهشی»، «نگارش پایان نامه»، «حجم پژوهش»، «چک لیست وارسی رساله»، « دررابطه با روش و فرآیند اجرا»، « دررابطه با نتایج»، «نتیجه»، و سرانجام «راهکارها»، قرار می گیرند.
همچنین محض «تبرک»، در جدول «مصداق های قرآنی در زمینه پژوهش» عنوان هایی چون «آفات تحقیق»، «ضرورت تحلیل در تحقیق»، «رازداری در تحقیق» و «فهم جویی در تحقیق» نقل و آدرس آیات ناظر به آنها معرفی می گردد و در عین حال طی دو جدول «ویژگی های تحقیقات نظری و کاربردی»، و «برخی از انواع روش های تحقیق در حوزه علوم انسانی و مصداق های آن» به تفصیل بیان می شود. در پانوشت این مقاله نیز شاهد معادل های انگلیسی برخی اصطلاحاتی که در متن به کار رفته اند هستیم، از جمله «بررسی»، « کاوش»، « تعمق»، «تدبر»، «روش» و «بنیاد».
در این مقاله، اصولاً مشخص نیست که مخاطب کیست. آیا دانشجویی است که می خواهد تازه کار پژوهش را شروع کند و نیازمند آیین نامه اجرایی است، یا پژوهشگری که با مسائل تحقیق به نیکی آشنا است و اینک در پی به دست آوردن نکات تازه ای در این عرصه است. در واقع، نویسنده صرفاً مجموعه بی ربطی از مطالب را، فارغ از درستی محتوایشان، کنار هم چیده است، که آن را هر چیزی می توان نامید، جز « تولید علم». این کار در نهایت به کولاژی تبدیل شده است که معلوم نیست چه هدف علمی را دنبال می کند. به جای آن که بخش های این مقاله یک دیگر را تکمیل کنند و خواننده را به هدفی مشخص هدایت نمایند، گویی عده ای تازه کار ابزارهای مختلف موسیقی به دست گرفته ند و هر یک ساز کوک نشده خود را می زند، البته آن هم خارج.
3ـ4. استفاده نادرست از منابع
هنگامی که محقق مسئله ای داشته باشد و در پی شناخت ابعاد و تلاش برای پاسخ به آن باشد، به طور طبیعی در پی استفاده از منابعی بر می آید که به بخثش کمک کند. در نتیجه، متناسب با نوع بحثی که دارد به مقدار مورد نیاز از منابع معتبر، مرتبط، و روزآمد استفاده می کند. یکی از راه های شناخت مقالات جدی و علمی ـ پژوهشی واقعی، نگاهی به منابع مورد استناد آنها است. در واقع،کتاب نامه این قبل مقالات گویای آن است که نویسنده چه مسیری پیموده، مواد خام خود را از کجا فراهم کرده، با چه مخالفان نظری پنجه درافکنده و از عهده دشواری ها برآمده است.
در مقابل، یکی از ویژگی های آشکار مقالات (نا) علمی ـ پژوهشی استفاده نادرست، دروغین و مصنوعی از منابع است. این منابع گویای همه چیز هستند، جز مسیری که پژوهشگر واقعی باید بپیماید. استفاده نادرست از منابع، در این قبیل مقالات خود را به چند شکل اصلی نشان می دهد که عبارتد از: 1) تکثیر بی دلیل منابع، 2) استناد به منابع از رده خارج شده و عمومی، 3) برف انبار کردن منابع، 4) خود ارجاعی ناموجه، و 5) استناد دروغین به منابع استفاده نشده.
رایج ترین شیوه استفاده دروغین از منابع، ردیف کردن منابعی است که بود و نبود آنها به پیشبرد بحث اثری ندارد و صرفاً از نظر بصری ممکن است فریبنده باشد. بند زیر به صورت کامل از مقاله «ابهاماتی در تقریر محمد حسین طباطبایی از برهان صدیقین» انتخاب شده است. نگاهی به آن به خوبی مسئله تکثیر بی دلیل منابع را نشان می دهد:
برهان از ریشه (بـ ر هـ) گرفته شده که «ن» در آن اصلی نیست. (ازهری، 8213، ج6، 294) از لحاظ لغوی به معنای «حجت» و توضیح و بیان حجیت (ابن منظور، 2000، ج2، ص75) و «دلیل قاطع» است (لوئیس معلوف، 1380، ج1، ص72). پس به «استدلال و حجت آشکار» برهان گویند (ابراهیم، 1368، ج1، ص 63) و جمع آن «براهین» است. (دهخدا، 1379،ج1، ص53).
این یک بند کامل و مستقل است که از سه جمله و 39 کلمه، البته به جز کلمات داخل پرانتز، تشکیل شده است. در این بند چهار سطری، پنج منبع آمده است تا معنای واژگانی، نه اصطلاحی، «برهان» آشکار گردد.
نگارنده هر پنج منبع را بررسی کرد و روشن شد که این پنج منبع، تقریباً در تعریف برهان از عناصر مشترکی استفاده می کنند و به جز منبع نخست، چهار منبع دیگر تصریح می کنند که جمع برهان، براهین است. در نتیجه آوردن یکی از منابع چهار گانه بالا برای بیان مقصود کافی بود.
اما مشکل اصلی این بند استفاده از منابع متعدد و بی خاصیت نیست، بلکه اساساً وجود این بند بیهوده است. زیرا فرض آن است که مخاطب این مقاله متخصصی است که با برهان صدیقین آشنا است و اینک قرار است ابهاماتی که در تقریر علامه طباطبایی از آن برهان وجود دارد، آشکار گردد. لذا انتظار می رود که چنین کسی معنای واژگانی برهان را بداند. کسی که تا این حد با معانی واژه ها اشنا نباشد، نیازی به این مقاله ندارد و آن را نخواهد خواند و آن که در صددد خواندنش بر می آید اصولاً باید معنای لغوی این واژه را بداند و به فرض که نداند، می تواند با مراجعه به یکی از واژه نامه های موجود نیاز خود را برطرف سازد.
دومین معضل که در بحث استفاده نادرست از منابع، استناد به منابع از رده خارج شده و عمومی است. مقالات علمی ـ پژوهشی به دلیل خصلت خود نوآورانه اند و نویسندگان نیز باید از تازه ترین و به روز ترین منابع استفاده کنند و با توجه به یافته های دیگران پژوهش و موضع خاص خود را گسترش دهندو فربه سازند. اما در مقالات ناعلمی ـ پژوهشی نشانی از این دغدغه دیده نمی شود و صرفاً به شکلی صوری برخی منابع نامرتبط یا با ارتباط اندک و در نهایت عمومی و قدیمی آورده می شود. برای مثال، یکی از منابع «نقدی بر ترجمه کتاب شیعه در اسلام مرحوم علامه طباطبایی»، که قرار است در آن ترجمه انگلیسی این کتاب بررسی شود، وازه نامه فرهنگ عمید است که اولاً واژه نامه ای عمومی و دبیرستانی است، ثانیاً متعلق به چند دهه پیش است و ثالثاً ربطی به این نوشته و بحث ندارد. همچنین در مقاله «نقش ارزش های اخلاقی در حقوق اسلامی» که در سال 1390 منتشر شده است، به کتاب اخلاق در قرآن که اثری عمومی است و چند دهه پیش منتشر شده استناد شده است. حال آن که این کتاب نه جزو منابع مرجع است و نه از آثار مشابه تمایز علمی خاصی دارد و در واقع برای عامه کتابخوان، نه متخصصان، نوشته شده است.
بی توجهی به منطق و کارکرد کتاب نامه در انتهای مقالات علمی ـ پژوهشی گاه نتایج مضحکی به بار می آورد. برای مثال، یکی از منابع مقاله فوق این گونه در کتاب نامه ثبت شده است: «القرآن الکریم، بی تا، ناصر مکارم شیرازی، دارالقرآن الکریم، دفتر تاریخ و مطالعات اسلامی.»
حال اگر با کسی با قرآن آشنا نباشد، منطقاً ناصر مکارم شیرازی را نویسنده آن خواهد پنداشت، زیرا هنگامی که نام شخصی بعد از کتابی بدون هیچ توضیحی می آید، گویای آن است که وی مؤلف آن به شمار می رود. اگر هم بشناسد، نمی داند که نقش او در میان چیست.
سومین معضل در استناد نادرست، آوردن منابع فراوان و برف انبار کردن آنها است. گاه شاهد مقالاتی هستیم که حدود هشتاد منابع دارند، در عین حال عمده آنها بی ارتباط با موضوع است. در واقع، منابع هر مقاله باید نشان دهنده مسیری باشند که نویسنده پیموده است تا به نتیجه مطلوب خود برسد و هر یک از آنها باید به تقویت این نتیجه و ابطال نظر خلاف آن یاری دهد. اما در برخی از این مقالات ناعلمی ـ پژوهشی کارکرد اصلی این منابع یا مرعوب کردن خواننده است یا باوراندن این نکته است که نویسنده بسیار کوشیده است تا این مقاله را بنویسد. حال آن که این کار با هر دلیلی باشد خطا است. ممکن است، برای نمونه، مقاله ای به دلیل خصلت تاریخی نیازمند منابع متعددی باشد، یا بر عکس برخی مقالات تحلیلی کمتر به ارجاع و استناد نیازمند باشد، اما اصل آن است که نویسنده هر جا سخن یا ادعای مناقشه پذیری پیش کشید، باید برای رفع ابهام و یاری به خواننده و کمک به داوری وی، منابع خود را معرفی کند. (اسلامی، 1391، ص152).
در مقابل، «دانش عمومی» (همان، ص153) یا مسائلی مانند آن که براهین، جمع برهان است، نیازمند استناد نیست. با این همه، امروزه در برخی از مقالات ناعلمی ـ پژوهشی گویی نفس تعدد و کثرت منابع ارزش به شمار می رود و داوران با دیدن انبوه منابع به قوت اثر، رأی مثبت می دهند. حال آن که چنین نیست. سیروس پرهام بر گرایش فزاینده کثرت در استناد خرده گرفته و آن را یکی از آفات گذرا از جامعه سنتی به جامعه مصرفی می شمارد و در نقد این رویکرد می نویسد:
پیروی از اصل کاذب هر چه بیشتر بهتر (آفت های گذرا از جامعه مقید سنتی به جامعه بی بند و بار مصرفی)، مدتی است که گریبانگیر پژوهندگان و محققان کشور ما گشته و چیزی نمانده که ناتوانی یا امساک در ارائه دلیل و مدرک از یک سو و افراط و زیاده روی و نوعی ذوق زدگی در استناد و نقل شواه�� و مدارک هر چه بیشتر از سوی دیگر، به رغم عدم امکان اتحاد اضداد، دست در دست هم نهند و با هم تازند و اساس تحقیق نو بنیاد ما را برادازند (پرهام، 1383، ص 86).
البته در برابر این تکثیر بی دلیل و شکلی منابع، برخی از مقالات ناعلمی ـ پژوهشی به گونه حیرت انگیزی از نظر منابع ضعیف و فقیر هستند. دست کم یکی از کارکردهای منابع مقالات، در صورتی که واقعی باشد، آن است که نشان دهد نویسنده به خود اندکی زحمت داده و منابع موجود را کاویده و از میان آنها برخی منابع مرتبط با بحث خود را انتخاب کرده و از آنها در نگارش مقاله خود استفاده کرده است و به تعبیر دیگر از ادبیات موجود عرصه خود با خبر است. اما برخی از مقالات ناعلمی ـ پژوهشی گاه صرفاً با استناد به سه منبع، دقیقاً سه منبع، و با آوردن قرآن کریم و نهج البلاغه یا صحیفه سجادیه، صرفاً به عنوان تبرک، در برخی مجلات علمی ـ پژوهشی منتشر می شود.
چهارمین معضل در عرصه استفاده نادرست از منابع، استناد نادرست به نوشته های پیشین خود یا خد ارجاعی[2] است. در برخی از این مقالات ناعلمی ـ پژوهشی بارها شاهد ارجاعات نویسنده به اثر یا آثار قبلی خود هستیم. حال آن که پس از بررسی مشخص شده است که منابع مورد استناد یا ارجاع اصولاً ربطی به بحث فعلی نداشته است و نویسنده به دلایلی چون برف انبار منابع یا خودنمایی دست به این کار زده است. این معضل مایه بحث هایی جدی شده و عده ای را به تأمل درباره سرشت و کارکرد خود ارجاعی برانگیخته است.
به واقع، استناد به کارهای پیشین خود، در جای خود و به شکل حقیقی، نه صوری، کاری است درست و در عرف علمی و آکادمیک به رسمیت شناخته شده است و در مواردی حتی ضروری است. اگر کسی متخصص موضوع یا شخصیتی باشد و به مرور مقالاتی درباره آن موضوع یا شخصیت نوشته باشد، آن گاه بخواهد در ادامه بحث خود، مقاله ای بنویسدف دو راه در پیش دارد: نخست آن که مجدداض همه گفته ها و نوشته ها را بازگوید و بازنویسد؛ دوم آن که به مطالب قبلی خود ارجاع دهد. البته راه سوم آن است که به نوشته دیگران ارجاع دهد. اما در این جا دو مشکل وجود دارد. یکی آن که ممکن است در این زمینه خاص دیگری مطلبی ننوشته باشد، چون فرض ما آن است که این شخص خودش متخصص در این عرصه است. دیگر آن که اگر کسی خودش متخصص و صاحب نظر باشد، چرا باید از او متوقع بود به جای ارجاع به خودش به دیگری ارجاع دهد. لذا خود ارجاعی به تنهایی خطا نیست و این کار در مکتوبات علمی رایج است. برای مثال موریس فریدمن[3]، متخصص مارتین بوبر، در مقاله «بوبر»[4] (Friedman, 1999,p. 329-338)، بارها به خود ارجاع می دهد. در واقع، این مقاله بر دوازده منبع استوار است که ده منبع از خود فریدمن یا ویراسته او است و او در انتهای مقاله ده اثر خود را به مثابه بنیاد این مقاله آورده است. علی پایا نیز در «نگاهی شتابزده به تاریخچه ترویج علم در حیطه عمومی»، به چهار منبع خود ارجاع می دهد و افزون بر آن به دو منبع دیگر که در آنها نویسنده همکار است، استناد می کند، یعنی جمعاً به شش منبع که به نحوی در نگارش آنها دخیل بوده است، ارجاع می دهد (پایا، 1390، ص64).
از این رو، همان گونه که شهریاری و افقهی (1386، ص128) تصریح کرده اند، در جایی که نویسنده در حوزه ای تنها است، یا از اعتبار کافی برخوردار است یا اثر فعلی وی در ادامه آثار قبلی وی به شمار می رود، استناد به خود امری مقبول و پذیرفتنی است. اما سخن در این است که در غالب این مقالات دلیل موجهی برای استناد به خود دیده نمی شود و کارکرد اصلی این خودارجاعی ها، غیر علمی است.
پنجمین معضل در باب استناد نادرست، ردیف کردن کلیشه ای و ناشیانه منابعی است که گاه نویسنده حتی آنها را ندیده است (صلح جو 1385، ص38). منطقاً وجود منابع در پایان هر نوشته ای به معنای آن است که نویسنده آنها را شخصاً خوانده و از آنها برای پیشبرد بحث خود سود جسته است. لذا منابع هر مقاله ای با این سنجه می تواند بیانگر قوت یا ضعف آن باشد. اما یکی از آفات رایج برخی از این مقالات ناعلمی ـ پژوهشی آن است که نویسنده، منابع مقالات یا کتاب هایی را که خود اصل آنها را ندیده، به عنوان منابع خود ذکر می کند. این کار با هر هدفی صورت گرفته باشد، از مصادیق آشکار و مسلم انتحال و سرقت علمی به شمار می رود (اسلامی، 1391، ص160) که در روایات ما از آن به عنوان «دروغ مفترع» (کلینی، 1365، ج1، ص 52) یاد شده است و به نوشته زرین کوب (1371، ص12) به واقع، غارت آثار محققان واقعی است.
حاصل آن که یکی از عناصر مسلط و چیره بر مقالات ناعلمی ـ پژوهشی، استناد نادرست و ردیف کردن منابع معمولاً ضعیف و عمومی و غالباً بی ربط با اصل بحث است.
4ـ4. گسست از جامعه علمی
هر مقاله علمی ـ پژوهشی واقعی به شکل مستقیم و غیر مستقیم بر تحقیقات و یافته های پیشین استوار است و بدین ترتیب، منطقاً وامدار آنها است. به همین سبب باید با استناد درست به یافته های قبلی، وام خود را به نسبت به آنها ادا کند. از آن جا که منطقاً یافته های علمی نخست باید در قالب مقالات و به خصوص مقالات دارای رتبه علمی ـ پژوهشی منتشر شود، استناد مقالات تازه نیز باید به آنها باشد. پژوهشگران باید در مقالات علمی ـ پژوهشی خود هم زمان دو کار بکنند: نخست، با استناد به مقالات علمی ـ پژوهشی قبلی تعلق خود را به جامعه علمی و آگاهی خود را نسبت به آن چه در این جامعه می گذرد نشان دهند. دوم، با نشان دادن تمایز کار خود از آثار قبلی و بیان تفاوت دیدگاه خویش، نوشته های خود را از آثار قبلی متمایز سازند. حاصل کار نخست آن است که پژوهشگر وارد گفتمان علمی حاکم می شود و با استناد بجا، به تولید علم یاری می رساند. نتیجه کار دوم آن است که پژوهشگر اصالت خود را نشان می دهد و صدای خود را از صداهای دیگر متمایز می سازد. بی توجهی به مسئله نخست، به پدیده گسست از جامعه علمی می انجامد و نادیده گرفتن نکته دوم، مایه غیاب و عدم حضور پژوهشگر در آثارش می شود. در این قسمت تنها به بخش نخست می پردازم.
هر پژوهشگری مؤظف است در نگارش مقالات علمی ـ پژوهشی خود از تازه ترین یافته های حوزه خود استفاده کند. این یافته های تازه نیز اصولاً باید در مقالات علمی ـ پژوهشی آمده باشد که حاوی تحقیقات تازه پژوهشگران است. اما متأسفانه، با آن که همه پژوهشگران دانشگاهی می کوشند تا مقالات علمی ـ پژوهشی تولید کنند، کمتر کسی در پی آن بر می آید تا از مقالات علمی ـ پژوهشی دیگران استفاده و به آنها استناد کند. این همان گسست از جامعه علمی است که نگارنده از آن به عنوان «نوشتن در جزایر پراکنده» یاد کرده و به تفصیل بررسی کرده است. این آسیب اختصاص به مقالات ناعلمی ـ پژوهشی ندارد و تقریباً دامنگیر حتی محققان جدی و مقالات ارزنده هم شده است. گویی هنوز عرف استناد به مقالات و بهره گیری از آنها در جامعه علمی ما، به خصوص در عرصه علوم انسانی، باب نشده است و منابع مقالات باید حتماً «کتابی» باشند.
نگارنده برای بررسی این مسئله، آخرین شماره های دوازده مجله علمی ـ پژوهشی در حوزه های فلسفه، کلام، اخلاق، علوم قرآنی، و علوم حدیث را بررسی کرد که نتایج آن درجدول های زیر، به ترتیب الفبایی نام مجلات بیان شده است.
در این شماره، از میان 152 منبع، جمعاً دو مقاله علمی ـ پژوهشی مورد استناد قرار گرفته است که هر دو در پرسشنامه علمی ـ پژوهشی دانشگاه شهید بهشتی درج شده است و هیچ استنادی به مقالات پیشین خود این مجله صورت نگرفته است.
مقالات مورد استناد این مقالات، فاقد رتبه علمی ـ پژوهشی بوده است و مقاله پایانی این شماره، فاقد هر گونه منبعی است و برای همایش فراهم آمده است.
در میان 191 منبع این هفت مقاله، تنها چهار مقاله دیده می شود که هیچ یک از آنها در مجلات دارای رتبه علمی ـ پژوهشی منتشر نشده است. تنها یکی از این مقالات در مجله علمی ـ ترویجی منتشر شده است.
در هیچ یک از مقالات دهگانه این شماره به هیچ مقاله ای، استناد نشده است.
از نزدیک به 600 منبع مقالات این شماره، تنها شاهد 5 مقاله علمی ـ پژوهشی هستیم، یعنی کمتر از 1% منابع.
دراین شماره تنها به دو مقاله علمی ـ پژوهشی استناد شده است و هر دو به صورت خود ارجاعی یا خود استنادی است، که نیازمند بررسی مستقلی است که یا استنادی واقعی است یا مشمول بحث گذشته می شود.
مقالات هفتگانه این شماره بر اساس 196 منبع استوار است. از این میان جمعاً به 14 مقاله که در مجلات مختلف منتشر شده استناد شده است. دو مقاله مورد استناد پیشیتر در مجله حکومت اسلامی منتشر شده است، یکی قبل از گرفتن رتبه و دیگری بعد از دریافت رتبه علمی ـ پژوهشی. بدین ترتیب از نزدیک به دویست منبع این مقالات، یک مقاله علمی ـ پژوهشی مورد استناد قرار گرفته است، یعنی حدود نیم درصد.
در مقالات نه گانه این شماره 397 منبع، از جمله 11 مقاله، مورد استناد قرار گرفته است. از این میان، دو مقاله در مجله علوم حدیث منتشر شده است، یکی قبل از گرفتن رتبه و دیگری بعد از دریافت رتبه علمی ـ پژوهشی. بدین ترتیب، از نزدیک به 400 صد منبع این مقالات، تنها یک مقاله علمی ـ پژوهشی مورد استناد قرار گرفته است.
در این شماره روش شناسی از 175 منبع مورد استناد، شاهد 11 استناد به مجلات هستیم. از این تعداد، چهار مورد به صورت خود استنادی بوده است و چند مورد ارجاع به همین مجله اما قبل از کسب رتبه علمی ـ پژوهشی صورت گرفته است. با در نظر گرفتن این نمونه ها، تنها یک مورد ارجاع به مقاله علمی ـ پژوهشی در این شماره دیده شد.
در این مقالات، ارجاعات به مقالات هفته نامه ها، ماهنامه ها و فصلنامه های فاقد رتبه بوده است. تنها یک ارجاع به مجلات علمی ـ پژوهشی به چشم می خورد.
حال می توان همه میزان استنادات به مقالات علمی ـ پژوهشی در این مجلات علمی ـ پژوهشی را در جدول شماره 13 آینه وار و به اختصار نشان داد.
بی آن که به محاسبات پیچیده و آوردن نمودارهای چشم نواز نیاز باشد، نتیجه روشن است. از حدود 3000 منبع مورد استفاده قرار گرفته در مقالات علمی ـ پژوهشی، تنها 12 منبع از این مقالات به شمار می روند که برخی نیز به صورت خود استنادی است. در واقع کمتر از نیم درصد منابع مقالات علمی ـ پژوهشی را مقالات علمی ـ پژوهشی تشکیل می دهند. حال آن که باید مسئله به شکل دیگری باشد. اینک جای این پرسش جدی است که چرا نویسندگان مقالات علمی ـ پژوهشی، که مدعی نوآوری در کار خود هستند، خود از این مقالات استفاده و به آنها استناد نمی کنند؟ آیا مقالات دیگران را یکسره فاقد اعتبار می دانند؟ آیا از آنها و از نشریات تخصصی حوزه خود بی خبر هستند؟ آیا صرفاًدر درهم پیوستن قطعاتی کولاژگون هستند و حوصله کاوش و تتبع را ندارند؟ یا مجموع همه این آیاها؟ در هر صورت، دلیل یا دلایل این عدم استفاده هر چه باشد، این یعنی همان گسست از جامعه علمی.
همچنین پژوهش محمدی استانی و اصغرپور مهربانی نشان می دهد که استناد به مجلات در مقالات علمی ـ پژوهشی کمتر از حد انتظار است (1390:186)
نگرانی در این زمینه موجب شده است تا تمهیداتی اندیشیده شود، از جمله ضرورت استناد به مقالات علمی ـ پژوهشی در خود مقالات علمی ـ پژوهشی. همچنین یکی از معیارهای پذیرش مقاله ای در مجله علمی ـ پژوهشی استناد آن به مقالات پیشین درج شده در همان مجله ای است که قرار است این مقاله در آن منتشر گردد. این کار فلسفه معینی دارد، که در جای دیگری باید به تفصیل آن را کاوید. اما به اختصار، عنصر«عامل تأثیر» گویای آن است که مقالات مندرج در مجلات علمی ـ پژوهشی بر مقالات بعدی تأثیر گذار خواهند بود و مقالات آتی به آنها ارجاع خواهند داد و این یعنی رشد علم و گردش اندیشه های علمی. با این حال، به نوشته دیانی، این مسئله موجب آن شده است که تا صرفاً و به صورتی شکلی به مقالات دیگر منتشر شده در آن مجله که قرار است مقاله را منتشر کند، استناد شود. در صورتی که استناد دو گونه می تواند باشد: یکی خبردهی یا اعلامی، و دیگری ادغامی. طبق استناد اعلامی صرفاً گفته می شود که در این زمینه مقالات دیگری وجود دارد، حال آن که استناد درست و مفید آن است که حالت ادغامی داشته باشد. یعنی در آن، نسبت مقاله فعلی به قبلی بررسی و آن یک در این تحلیل و ادغام شود و آجری بر دانش فعلی افزوده گردد. لذا استناد درست، آن است که حالت ادغامی داشته باشد، نه مروری صرف (دیانی، 1386، ص 3-4).
حاصل آن که بی توجهی به مقالات علمی ـ پژوهشی دیگر، که متأسفانه میان مقالات جدی و نمایشی مشترک است، یکی از ویژگی های آشکار مقالات ناعلمی ـ پژوهشی است. گویی که نگارندگان آن ها از هیچ مقاله علمی ـ پژوهشی دیگری که مرتبط با کارشان باشد خبر ندارند یا به آنها یکسره بی اعتماد هستند.
5ـ4. غیاب نویسنده
در بخش قبل یکی از جنبه های پیوند با جامعه علمی بررسی شد. اما جنبه دیگر آن است که پژوهشگر در عین ارتباط با جامعه علمی در آن «حل» نمی گردد و ناپدید نمی شود و همواره صدا و دیدگاه خود را دارد. در واقع، با خواندن هر مقاله اصیلی متوجه می شویم نویسنده در عین بهره گیری کامل و درست از سنت علمی و ارجاع و استناد به آن، خود حضوری آشکار دارد و در پایان نوشته خود نشان می دهد که در چه مسائلی با دیگران همگرایی دارد و در کجا واگرایی. این مسئله لازمه سنت علمی است. زیرا وقتی پژوهشگر در زمینه ای کاملاً چون دیگران می اندیشد، اصولاً نیازی به نوشتن مقالات علمی ـ پژوهشی ندارد. هنگامی این نیاز آشکار می شود که وی فکر کند در عین هم نظری در پاره ای مسائل، در مسائل دیگری دیدگاه متمایز و خاصی دارد و بدین ترتیب با نگارش مقاله ای این تمایز را برجسته می سازد. هر مقاله علمی اصیلی برآمده از اندیشه شخصی نویسنده آن است و او را آینه وار می تاباند.
حال آن که یکی از ویژگی های آشکار مقالات ناعلمی ـ پژوهشی آن است که گویی انسانی صاحب نظر و اندیشمند آنها را ننوشته، بلکه به شکلی ماشینی فراهم آمده است. معمولاً در سراسر این قبیل مقالات، ردپایی از نویسنده یا نویسندگان دیده نمی شود و صرفاً قطعاتی بجا یا نابجا در پی هم آمده اند. مقصود از حضور نویسنده یا پژوهشگر آن است که هر جا لازم باشد، پژوهشگر با طرح سؤال، اشکال یا اظهار نظر، خواننده را مخاطب ساخته تأمل، همدلی، و یا حتی مخالف، وادارد. از این منظر، در مقالات اصیل، نویسنده با خوانندگان گفتگو می کنند و حضور مکرر خود را به شکلی طبیعی، نه مصنوعی، آشکار می کنند.
البته بخشی از این عدم حضور زادۀ نوعی نگرش پوزیتیویستی است که به عرصه علوم انسانی راه یافته و حتی دامنگیر برخی از نویسندگان اصیل نیز شده است و آنان را نسبت به اعلام حضور خود دچار تردید کرده است. این نگرش تأکید می کند که نویسنده نباید در نوشته خود حضور داشته باشد و در نتیجه نباید در مقالات از تعبیر «من» استفاده کرد. از این منظر، ادعا می شود که عینیت در نگارش مستلزم بی رنگ شدن شخصیت نویسنده است. هروی متأثر از این نگرش توصیه می کند نویسندگان کاملاً از صحنه متن غایب باشند. طبق این توصیه:
نگارنده، من، ما، این جانب، تصور می کنم [....] و ضمایر متکلم وصیغه اول شخص افعال هستند که در یک متن علمی باید از آنها پرهیز کرد. پژوهشگر در هیچ کجای تحقیق به چشم نمی خورد و رد پای او بدین گونه هویدا نیست. نباید نویسنده را در هیچ کجای یک پژوهش به صورت عیان مشاهده کرد و شاهد اظهار نظرها و حضور او بود (هروی، 1386، ص291).
در مقابل، وی توصیه می کند به جای ضمایر اول شخص از ضمیر سوم شخص و ضمیر غیر شخصی استفاده شود و به جای افعال معلوم تعبیراتی چون « تصور می گردد» به کار رود. در واقع، در برابر افراط در عرضه کردن خود در آثار ادبی و غیر علمی، در نوشته های علمی، یعنی ساینتیفتیک، مدرن بر پرهیز از ابراز نظر شخصی تأکید فراوان شده است. اما معنایش این نیست که در متون علوم انسانی نیز این شویه موجه باشد. امروزه در غالب متون جدی پژوهشی این نکته به خوبی بررسی و بر ضرورت حضور مناسب نویسنده و پژوهشگر پافشاری می شود.
برای نمونه، باومن از ضرورت پرهیز از ضمیر اول شخص، به مثابه «افسانه» یاد می کند و می گوید واقعیت آن است که هر جا لازم باشد می توان از ضمیر «من» استفاده کرد تا متن جان بگیرد. البته نباید خود را همواره به رخ خواننده کشید، اما در مواقع لازم به خوبی می توان از ضمیر«من» استفاده کرد (باومن، 2010، ص452). انجمن زبان مدرن کاربرد یا پرهیز از ضمیر شخصی را تابع رشته های علمی می داند و بر این نظر است که در برخی رشته ها این کار بخشی از زبان علمی به شمار می رود (هندبوک MLA، 2009، ص 150). همچنین ترابیان از لزوم استفاده مناسب از ضمر اول شخص نام می برد و با اشاره به مواردی که کاربرد ضمیر اول شخص نادرست است، جاهایی را که نه تنها مناسب بلکه لازم است که پژوهشگر از ضمیر اول شخص استفاده کند معین می سازد (ترابیان، 2007، ص 116ـ 117). افزون بر آن، سولس میان نثر علمی، یعنی ساینتفیک، و نثری که در علوم انسانی به کار می رود تفاوت می گذارد و بر آن است که در این عرصه نه تنها کاربرد ضمیر اول شخص اشکالی ندارد که مناسب و مفید است (سولس، 2010، ص 12). سرانجام آن که لویس ون به نگارندگان مقالات فلسفی توصیه می کند که در نگارش فلسفی ضمیر اول شخص، یعنی همان«من» بر ضمیر «ما» و از آن فروتر ضمیر مجهول مقدم و مرحج است (ون، 2006، ص53).
در واقع، تازه ترین منابع نگارش دانشگاهی و آکادمیک حضور نویسنده را نه تنها مجاز، گاه مطلوب و لازم می شمارند. با این حال، همچنان می توان ده ها مقاله ناعلمی ـ پژوهشی را خواند بی آن که کمترین حس و بوی انسانی داشته باشند و بتوانند کمترین بویی از حضور آدمی که آنها را نوشته است به خوانده منتقل کنند. این کرختی متن و غیاب نویسنده، چه به دلیل سلطه نگرش پوزیتیویستی و چه بر اثر نداشتن ایده و فکرتی در گردآورنده آنها، غالباً گویای مقالاتی است که صورتک علمی ـ پژوهشی بر خود زده اند.
6ـ4. پرهیز از داوری
محقق واقعی در پی پژوهشی که خود انجام داده است سرانجام به نظر و رأی می رسد که آنها را در گزارش تحقیق خود، یا همین مقالات علمی ـ پژوهشی منتشر می کند. به جز مقالات توصیفی یا ترویجی، که علمی ـ پژوهشی نیستند، به نظر می رسد که سرشت مقالات علمی ـ پژوهشی با داوری و قضاوت گره خورده است. البته این داوری از نوع عالمانه و بر اساس شواهد و دلایل قانع کننده استوار است، نه گزاف گویی. امروزه حتی در کتاب های روش تحقیق که برای دانشجویان نوشته می شود، نویسندگان این نکته را خاطر نشان می کنند که نویسنده باید موضعی را معین و از آن دفاع کند، (برگمن، 2010، ص124)، نه آن که صرفاً گزارشگر باشد.
با این حال، در عمده مقالات ناعلمی ـ پژوهشی، همه چیز دیده می شود، جز داوری نهایی نویسنده درباره تحقیق خودش. در برخی از این مقالات، حتی آن جا که قرار است گردآورنده رأی و نظر خود را بگوید یا دست کم جمع بندی را در انتهای مقاله خود بیاورد، باز به جای داوری یا جمع بندی شاهد نقل قول های مفصلی هستیم که کار گردآورنده را آسان می کند. برای مثال، مقاله «جستاری درباره دو واژه سکولاریسم و لائیسیته و برابر نهادهای فارسی و عربی این دو»، دو صفحه «نتیجه» دارد که در قالب شش بند است و عمدتاً نقل قول مستقیم و طولانی از منابع معمولی و گاه بی ربط است.
اولین بند این نتیجه یک نقل قول کامل پانزده سطری است که این گونه آغاز می شود و به پایان می رسد: «وثیق می نویسد: در زبان فارسی [...] (ویکیپدیا، 31/4/2001)».
دومین بند نتیجه نیز هشت سطر دارد و گردآورندگان در همان آغاز بند، به جای نتیجه گیری شخصی، با آوردن یک نقل قول بلند این گونه از خود رفع مسئولیت می کند: «جان کلام در این باره را از زبان طباطبایی بشنویم: [...]». سومین بند که یک سطر و نیم است، باز شامل نقل قولی دیگری از همین طباطبایی است.
چهارمین بند یازده سطر دارد و همه آن نقل قولی بلند از دانش نامه اینترنتی ویکیپدیا است و تنها زحمتی که گردآورندگان کشیده اند، افزودن یک « درواقع» به آغاز نقل قول طولانی است. سرانجام دو بند مختصر چند سطری آمده است که در آن گردآورندگان پیشنهادهایی کلی داده اند؛ از آن پیشنهادهایی که به گفته اصحاب ادب«لایسمن من جوع».
فقدان موضع شخصی یکی از جلوه های آشکار این مقالات است. در واقع، پژوهشگر پس از آن که به نتایجی رسید و آنها را در قالب مقاله منتشر کرد، طبیعتاً سخنی برای گفتن و موضعی برای گرفتن دارد. ممکن است خواننده موضع او را بپسندد یا رد کند یا نیازمند اصلاح ببیند. اما در هر صورت موضع نویسنده آشکار است. حال آن که در مقالات مورد بحث، چون در اصل نویسنده و پژوهشگر ندارد و صرفاً گردآوری است، کمتر ��ی توان موضع روشنی در پایان یافت و خواننده پس از خواندن این قبیل نوشته ها، با موضعی مواجه نمی شود تا درباره قبول یا رد آن بیندیشد و درگیر شود. تجربه زیبا کلام در این باره آموزنده است. وی گاه مقالاتی از این دست را «دوسه بار با میزان دقت معهود خود خوانده»، اما در پایان موفق نشده است دریابد دراین میان موضع نویسنده چیست (زیبا کلام، 1388، ص55). نکته اصلی آن است که اساساً نویسنده موضعی نداشته است و اگر زیبا کلام ده ها بار دیگر تجربه خود را تکرار کند جز نومیدی بهره ای نخواهد برد.
5ـ جمع بندی
ساختار برخی مقالات که از قضا عنوان علمی ـ پژوهشی دارند به دلایل فوق و به دلیل تهی بودن از روح پژوهشگری، بیش از حد یکسان است؛ گویی همه آنها از یک کارخانه سِری دوزی یا مونتاژ مقالات بیرون آمده اند. مقصود بی اعتبار سازی ساختار مقالات یا پرهیز از رویه استاندارد در مقالات نیست، معضل این مقالات آن است که از مقاله بودن، تنها ساختار را به ارث برده اند و در آنها هیچ روح تحقیق، دغدغه، تأمل، تحلیل، و مانند آن ها به چشم نمی خورد. اما گاه این مقالات سوراخ دعا را نیک آموخته اند و درست و نادرست قطعاتی را به هم پیوند می زنند و منابعی را به مثابه مستندات خویش در آخر می آورند که عمدتاً منابع این مقاله نیستند. منطق مقاله سازی یا آماساندن این مقالات معمولاً به شکل های مختلفی صورت می گیرد که مهم ترین آنها عبارتند از: 1) پرداختن به موضوعات کلی و عام و در نتیجه بازگویی بازگفته ها؛ 2) بهره گیری از منطق کولاژ یا چهل تکه نویسی؛ 3) استناد نادرست، ناشیانه و گاه دروغین به منابع؛ 4) گسستن از سنت و جامعه علمی؛ 5) عدم حضور نویسنده در سراسر متن؛ و 6) پرهیز از قضاوت و داوری و اکتفا به گردآوری «فکت ها».
در برابر این خطاهای جدی و برای پوشاندن آنها، غالباً کوشش می شود تا با تکثیر ناموجه منابع، آوردن معادل های انگلیسی کلمات رایج در زبان فارسی، مانند عقیده، دین، نیت، مذهب، قصد، و آوردن جداول مختلف و تأکید بیش از حد بر مسائل شکلی، صورتکی بر قطعات گسسته کشیده و آماس به جای فربهی معرفی و به جامعه علمی قبولانده شود. در این راه، توان اصلی گردآورندگان این مقالات، نه وقف اندیشیدن و تأمل و استدلال، که در راه فراهم آوردن چکیده، کلید واژه و دیگر عناصر صوری مقالات صرف می شود.
حال آن که جامعه علمی مؤظف است درعین تأکید درست و بجا بر رعایت مسائل صوری و شکلی، در همین حد باقی نماند و عمده توجه را بر مسائل محتوایی متمرکز کند و ساز و کاری برای پیشگیری از این بیماری دامنگستر فراهم آورد.
سخن کوتاه، قواعد و ضوابط نگارشی، مانند چکیده، پیشینه، کتاب نامه، ارجاعات و استنادات، راهنماها و قواعدی برای نظم بخشیدن به «اندیشه» خود و عرضه نتایج «اندیشیدن» خویش به جامعه هستند، نه جایگزین آنها؛ حال آن که در مقالات ناعلمی ـ پژوهشی، جایگزین اندیشیدن و تأمل شده اند.
منابع
1ـ اسلامی ، سید حسن (1391). نوشتن در جزایر پراکنده: جستارهایی در اخلاق پژوهش، قم، انجمن قلم و نور مطاف.
2ـ پایا، علی (1390). «نگاهی شتابزده به تاریخچه ترویج علم در حیطه عمومی»، در روش شناسی علوم انسانی، شماره 67.
3ـ پرهام، سیروس (1383). «افراط در استناد»، در نقد و بررسی کتاب فروزان، شماره 10. حمیدی زاده، محمدرضا. (1383). «تدوین و ارزیابی مقاله های علمی»، در دایره المعارف آموزش عالی، زیر نظر نادر قلی قورچیان، حمیدرضا آراسته و پریوش جعفری، تهران، بنیاد دانش نامه بزرگ فارسی.
4ـ داوری اردکانی، رضا (1386). « توسعه علمی یا تکثیر و ازدیاد تعداد مقالات؟»، در نامه فرهنگستان، دوره نهم، شماره 35.
5ـ دهخدا، علی اکبر(1377)، لغتنامه، زیر نظر محمد معین و سید جعفر شهیدی، تهران، مؤسسه لغتنامه دهخدا.
6ـ دیانی، محمد حسین (1386). «سنجه ای به نام عامل تأثیر»، کتابداری و اطلاع رسانی، شماره 40.
7ـ روحانی، سپند (1391). «مجلات علمی پژوهشی تاریخ؛ سیطره کمیت بر علم»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 177.
8ـ زرین کوب، عبدالحسین (1371). «تحقیق درست»، در یادداشت ها و اندیشه ها: از مقالات، نقدها و اشارات، تهران، اساطیر.
9ـ زیبا کلام، سعید (1388)، «بازشناسی پارادایم علمی»، در آیینه اندیشه، معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، شماره 13.
10ـ شریعت، بهاء الدین (گردآورنده) (1386)، مجموعه ضوابط و مقررات استخدامی اعضای هیأت علمی دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالی و پژوهشی کشور، تهران، دانشگاه شهید بهشتی.
11ـ شهریاری، پرویز و اسماعیل افقهی (1386)، « خود استنادی در مجلات علوم اطلاع رسانی و فصلنامه کتاب (1374-1386)»، فصلنامه کتاب، شماره 72.
12ـ صلح جو، علی (1385)، «آیا همه تألیف ها به مأخذ نیاز دارند؟» نشر دانش، شماره 115.
13ـ صلح جو، علی (1387)، « مقاله نویسی فرمالیستی». نامه فرهنگستان، شماره38.
14ـ فتوحی، محمود (1385)، آیین نگارش مقاله علمی ـ پژوهشی، تهران، سخن.
15ـ کلینی، محمد بن یعقوب (1365)، الکافی، تهران، اسلامیه.
16ـ لطف آبادی، حسین (1386)، «کاستی های معرفت شناسی و روش شناسی در مقالات پژوهشی در ایران»، فصلنامه روش شناسی علوم انسانی، شماره 51.
17ـ محمدی استانی، مرتضی و داود اصغر پور مهربانی (1390)، تحلیل استنادی مقالات فصلنامه روش شناسی علوم انسانی، سال 17، شماره 68.
18ـ هروی، جواد (1386)، روش تحقیق و پژوهش علمی در تاریخ: راهنمای نگارش تحقیقات در علوم انسانی و تاریخ، تهران، امیر کبیر.
19- Bauman,M.Garret. (2010). Ideas & Details: A Guide to College Writing, 7 th, Boston, Wadsworth.
20- Bergman, Linda S. (2010). Academic Research and Writing: Inquiry and Argument in College, Boston, Longman.
21 – Friedman, Maurice, (1999), "Buber", in A Companion to Continental Philosophy, edited by Simon Critchley and William R. Schroeder, Oxford, Blackwell Publishers, 1999.
22- Soles, Derek, (2010). The Essentials of Academic Writing, Second edition, USA, wadsworth.
23- The MLA Handbook for Writers of Research Papers, (2009). 7th edition , New York, The Modern Language Association of America.
24- Turabian, Kate. (2007). A Manual for writers of research papers, theses, and Vaughn, Lewis. (2006). Writing Philosophy: A student's Guide to Writing Philosophy Essays, New York, and Oxford University Press.
[1] ـ تلمیحی است به این بیت: برو ای خواجه خود را نیک بشناس// که نبود فربهی مانند آماس ( شبستری، محمود، گلشن راز، به اهتمام صابر کرمانی، تهران، طهوری، 1361، ص35).
[2] - Self - citation
[3] - Maurice Friedman
[4] - Buber